اشعار اهلبیت اطهار




  خدا حافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب

حسین جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم

برادر جان بی تو در دل صحرا
شده تنها خواهرت گل زهرا

ز زخم تنت روی ریگ بیابان
به اشک دل و سوز و آه یتیمان

تنت بی سر مانده در دل صحرا
سرت هر دم روی نیزه اعدا

سرت بر نی خون چکد به بیابان
------
کند گریه خواهر تو به هر شب
شده محمل جای روضه ی زینب

تو ای سوره ی پاره در بر زینب
مزن دست و پا در برابر زینب
------
به شهر شام در هجوم نظر ها
کند خنده دشمنت به غم ما

زند سیلی دشمنت به رخ من
دلم خون است از جسارت دشمن

حسین جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
 



 عالم به ماتم تو حسینیۀ غم است
یعنی که فصل سوک و عزا، فصل ماتم است

از عرش تابه فرش تمام فرشتگان
فریاد می زنند که ماه محّرم است

هفت آسمـان پُر است ز گرد عزای تو
چشمـان مهر و ماه ز داغ تو پُر نم است

کعبه سیاهپوش عزایت شد و هنوز
شور غمت به سینۀ پُر شور زمزم است

بعد از گذشت این همه سال از شهادتت
گار دین هنوز ز خون تو خُـّرم است

تا با خبر شوند همه عالم از غمت
یادآور غم تو رسول مکّرم است

تا فیضی از فضیلت غم های تو برند
خلوت نشیـن سوک تو موسی و آدم است

هرجا به پاست محفل سوکت، به پیش چشم
تصویر کربلای تو آنجا مجسّم است

از هر غمی که بر دل ما خیمه می زند
فرموده اند گریۀ بر تو مقّدم است

ازحُرمت غمت چه بگویم که تا به
زهرا سیاهپــوش عزایت دمادم است

چون محتشم وفائی »غمگین به گریه گفت
باز این شورش است که در خلق عالم است»
(3)



سلام ای قرار دل بیقرارم

سلام ای طلوع شب انتظار

بیا ای عزیز دل فاطمه

رو زخم دل شیعه مرهم بزن

تو آبادی و من خراب توام

همیشه دلیل عذاب توام

تویی حاضر و ناظر من ولی

منم که همش در غیاب توام

یابن الحسن بگو کجایی

تنگه دلم از این جدایی

شبای فراقت شبای غمه

برای تو صد بار بمیرم کمه

بیا که برای رسیدن به تو

همش غصه داره دل فاطمه

دلم خونه آقا از این قصه ها

بیا تا جوونم بمیرم برات

بیا یا که شب مثه جون حسین

همه هستی مو من بریزم به پات

یابن الحسن بگو کجایی

تنگه دلم از این جدایی

به درد من امشب دوا بنویس

منو خادم روضه ها بنویس

اگه زنده موندم به تقدیر من

شب اربعین کربلا بنویس

بذار تا نمردم مسافر بشم

بیام به کربلا یه زائر بشم

شبیه حبیب و ظهیر و سعید

کنارم حبیبم مجاور بشم

یابن الحسن بگو کجایی

تنگه دلم از این جدایی

نمیدونم آقا کجایی کجا

که چشمم شده خون از این گریه ها

و بوی سیب حرم

گمونم که امشب میری کربلا
 


ای مادر ای مادر ای مادر
چادرت را بتکان‌ روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر توست
ای که روزی دو عالم همه از چادر توست
ای مادر ای مادر ای مادر
من از خاک پای تو سر بر ندارم
من از خاک پای تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم

من از خاک پای تو سر بر ندارم
من از خاک پای تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم
مگیر از سرت سایه ی چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
چادرت را بتکان‌ روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر توست
ای مادر ای مادر ای مادر
ای مادر ای مادر ای مادر


شعر شهادت امام علی النقی الهادی (علیه السلام)

یا علی النقی ای هادی و رهنمای عشق

ای دمت محیی جان، جام جم ولای عشق

من که عاشق به تو و نام و ضمیرت شده ام

حرّ تو شد لقبم، چون که اسیرت شده ام

ای عمود همه ی ارض و سماوات خدا

وی عمود دل هر سالک و راهیّ ولا

تو که خود مرهمی از درد به خود می لرزی

تشنه لب گشته ای از درد به خود می لرزی

لرزه ات لرزه به جان همه عالم زده است

با تو زهرای غمین ناله دمادم زده است

تشنه در بستر غم وارث غم ها شده ای

مهر عالم ز تو و وای چه تنها شده ای

مادرت غمزده آمد به بر بستر تو

به نم اشک بگیرد تب غم از سر تو

در برت چاک گریبان پسر مضطر تو

باز خوب است! نبُوَد بر سر نیزه سر تو

اکبر پورآقا

ای وای دوباره شام غربت سرزد

چاووش عزا به خانه‌ی دل در زد

در شهرِ جفا، مرد صفا تنها شد

چهارم علی از دیار فانی پر زد

 شهادت جانسوز امام هادی علیه السلام تسلیت باد
غربت شهر سامرا، غصۀ هر شب منه

عکس خرابی حرم، آتیش به جونم می زنه

گرد و غبار مرقدت، سرمۀ چشم نوکرات

خیلی غریبی آقاجون! بگو چی شد کبوترات؟

شهادت جانسوز امام علی نقی(ع) تسلیت باد
قلبم،شده اسیر تو 

دستم،شده فقیر تو

هادی،آقای بامرام

عشقم،تویی و والسلام

شهادت جانسوز امام علی نقی(ع) تسلیت باد
 

امام هادی مسموم کین شد،بهر عزایش دل ها حزین شد

فاطمه گرید در عزای او،سامرا گشته کربلای او

شبیه جدّش غرق مِحَن شد،او هم شهید دور از وطن شد

شهادت جانسوز امام علی نقی(ع) تسلیت باد


ای که در مقــدم تـو بـاد صبــا گُل ریزد
پیـک شادی به نثارت همه جا گُل ریزد
شب میلاد تو عالم اگر عطـر آگیـن است
جبـرئیـل از در و از بـام و هـوا گُل ریزد
ای گُل سـرسبـد گلشـن زهـرا، جبـریل
گربه پـای تو نـریـزد به کجـا گُل ریزد
فطـرس از مقـدم تو شکـر خـدا می گوید
بـال بگشـوده و بر ارض و سما گُل ریزد
خبـری گر ز جمـال تـو بـه یوسف بـرسد
ز سـرشک شعف خود همه جا گُل ریزد
هرکسی نقش ببنـدد به لبش نام حسین
گـوئی از شـاخـۀ پُـربـار وفـا گُل ریزد
ای بقـا یـافتـه دین از تو، به پاس قدمت
خضـر پیـوستــه لب آب بقـا گُل ریزد
احتـرام حـرم از منـزلت و حُرمت توست
هاجر از شـوق تو در سعی و صفا گُل ریزد
هـر زمـانی کـه بـه محـراب نیایش آئی
روی سجّــادۀ محـراب دعـا گُل ریزد
گلفروش چمن عشقی و غیر از تو چه کس
در ره دوست گــه رنـج و بـلا گُل ریزد
تُربت اطهـر و ایثـار تو از بس خوشبوست
گـوئی ازخاک تو در کرب و بـلا گُل ریزد
می چکـد گر که ز چشمان وفائی»اشکی
به روی خـاک تـو بـا اهـل ولا گُل ریزد
 آمد به دنیا،اُمید دلها


حس پدرانه کمتر از مادر نیست 
جسم پسرم هست ولیکن سر نیست
باتیر زدی قبول اما نامرد این تیر مال 
حنجر نیست
تیری که استخوان ابلفضل را شکست
بس کن رباب خوشی به ما نیومده
بس کن رباب دستاتو هی ت نده
بس کن رباب گهواره رو نشون نده
تنها شدی بارونیه چشم ترت
تنها شدی خیلی بلا اومد سرت
تنها شدی دیگه نمیاد اصغرت
بس کن رباب نگو که اصغرم کجاست
بس کن رباب نگو چرا از من جداست
بس کن رباب حتما تو آغوش باباست
پسرم حرمله می خنده عزیزم
دل منو کنده عزیزم 
  مادرسرت به موبنده عزیزم
از اینجا تیری که خورد به چشم ساقی
با حنجرت کرده تلاقی
چیزی ازت نمونده باقی 
 
گهــــــــواره را زینت کنم که شاید             
 اصغــــــر دوباره در حرم بیاید
بنشینم و دعا کنم، خدا خدا خداکنم         
ششماهــــــــــۀ من، دُردانه من
بــــــــــــــــالا بگیرم پردۀ حرم را                     
از دور بینـــم روی اصغرم را                          
طــــــــــــــــفل صغیرم کرده غش                  
  تـــــــرسم بمیرد از عطش (2)              
تیـــــــــــــر از کمان حرمله پریده         
 حلــــــــــق علی اصغرم دریده
یــــــــــــــــا رب به زهرا ی بتول        
 قــــــــــــــــــربانیم را کن قبول
هنگـــــــــــــــام لالایـــــــــی شده          اصغر تمــــــــــــــــاشایی شده
ششمـــــــــــــــاهۀ من، دردانۀ من         ششماهۀ من، دردانــــــــــۀ من

زینـــب آمــــد وقـــــت تنهــــایی          
 روی اصغـــرشــــدتمـــــاشــایی   
آخـــــرین یـــارم رفتــه از دستـم          
 من غریب این دشت خون هستم           
ای علی‌اصغر ای علی‌اصغر             
افســــرد، پـــژمــرد گـــلِ روی او       
 زد تیــــر، بــــوسـه بــــر گلوی او
در مــوج خــون بـا مـن تکلـم کرد                     
         من شـدم گــریـان،او تبسم کرد       
ای علی‌اصغر ای علی‌اصغر                               مادر می‌خواست اوشود سیراب     
 تیــــر قــاتــل شـــد جــــواب آن
غنچۀ من در مـوج خون بنشست           
 حلق او پارۀ قلب من بشکست              
ای علی‌اصغر ای علی‌اصغر            
از تـاب رفـت این بلبـل خـاموش         
 چون من عطشان گرددکفن‌پوش
دست آن گلچین،بامن چها کرد            
 غنچـه‌ام را از شـــاخـه جـدا کرد         
ای علی‌اصغر ای علی‌اصغر             
دشمن آتـش بــر دلم افروخت            
 داغ ایـن گــل، جگــرم را سوخت
بوداین آخرین بود و هست من            
 که دست و پا زد،روی دست من          
ای علی‌اصغر ای علی‌اصغر             


دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی
چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ایت
مثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
ه خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت راجگرم سوخت علی
باورم نیست که جسمت زنظر پنهان است
نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی 
یوسفم کاش که می شد به حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
آن لبانی که اذان گفت  بهم ریخته است
خرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی
این همه نیزه میان بدنت گم شده است
با که گویم محنت را جگرم سوخت علی
از همان دور شنیدم رجزت را پسرم 
این حسین و حسنت را جگرم  سوخت علی
نعره ی حیدری وناله ی  یا زهرایت
می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی
نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی
گرنیایند جوانان حرم یاری من 
که برد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
مظلومیت امام حسین در شهادت حضرت علی اکبر


داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟

 

تا آن دم آخر که بریدند سرش را

او دیده‌ی حسرت به ‌سوی جسم پسر داشت

 

می‌سوخت خود از تشنگی و در دم مردن

از سوز لب خشک پسر، دیدۀ تر داشت

 

تا چهرۀ اکبر به حسین بود مقابل

نه دیده سوی شمس و نه چشمی به قمر داشت

 

بُگْذشت به یک‌باره ز جان و زن و فرزند

یارب! چه هوا بود که آن شاه به ‌سر داشت؟

 

مجنون شدی و سر به بیابان بنهادی

لیلای جگرخون گر از این غصّه، خبر داشت

 

شد پُر گهر از دیدۀ زینب، همه آفاق

آن بحر فرومایه، کی آن ‌قدر گهر داشت؟

 

نالم به حسین یا ز غم حضرت سجّاد؟

این داغ پسر در دل و آن داغ پدر داشت

 

در آه جگرسوز تو، جودی»! چه شرر بود؟

کاندر جگرِ سنگ، فغان تو اثر داشت


هرچه کردم تا ببینم روی ماهت را نشد
دیدن آن چهره ی زیبا نصیب ما نشد

حاجتم این بود زیر خیمه ات نجوا کنم
رسم عشق و عشق بازی، بازهم اجرا نشد

قدر یک ماه مبارک روی دستم حاجت است
عقده هایم در لیالی مبارک وا نشد

هر کجایی نامه ی اعمال ما را وا مکن
شیعه ای در معصیت مانند من رسوا نشد

بازهم جا ماندن و درد فراق و درد هجر
خواستم آیم به دشت کربلا اما نشد

کاروان ما نشد همراه تا باشم در حرم
دیدن شش گوشه ی ارباب رزق ما نشد

تا بیایی یادی از سقای زینب می کنم
آب را تا خیمه بردن قسمت سقا نشد

 



چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت

 

با دیده های سرخِ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت

 

جایی برای بوسه برادر نیافتم
از نیزه های در بدنت گریه ام گرفت

 

تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت


وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سازه فضایی | سازه فضاکار بیمه عمر و آتیه ساعت ارزان مشهد tagtak هوپوکست وبلاگ دکتر صداقت کشفی املاک و صنایع کشاورزی ایران فروشگاه مای دکوری فروش بذر سبزی و یونجه در اصفهان | گل | صیفی گروه تخصصی اجاره ماشین در کیش